blugh.irblugh.ir/wp-content/uploads/... · Web viewاسلام تا آنجا پيش رفته كه...

1192
ده ی ک چ اب ی ک ه ري ظ ن ى س ا ی س لام س ا- لد چ1 -------------------------------------------------------------------- ------------ ﴿ حه ف ص3 ه ري ظ ن ى س ا ی س لام س ا لد چ اول ارى گد ن و ن ا ق له س ل س ى ن را ن ح س هاى ل ی ق ار ه ب ط خ هاى مار ن عه م جE ران ه ت له ال ت يM ا ى ق ت مد ح م اح ی ص م دى ز ي

Transcript of blugh.irblugh.ir/wp-content/uploads/... · Web viewاسلام تا آنجا پيش رفته كه...

چکیده کتاب

نظريه سياسى اسلام - جلد 1

--------------------------------------------------------------------------------

﴿ صفحه 3﴾

نظريه سياسى اسلام

جلد اول

قانونگذارى

سلسله سخنرانى هاى قبل از خطبه هاى نماز جمعه تهران

آيتالله محمدتقى مصباح يزدى

﴿ صفحه 4﴾

مصباح يزدى، محمدتقى، 1313 ـ

نظريه سياسى اسلام/ تأليف: محمدتقى مصباح يزدى. ـ قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)، 1382.

ج. سلسله سخنرانى هاى استاد محمدتقى مصباح يزدى قبل از خطبه هاى نماز جمعه تهران، سال 77 ـ 78 هجرى شمسى.

كتابنامه به صورت زيرنويس.

مندرجات: ج. 1. قانونگذارى.

1. اسلام و سياست. 2. اسلام و حقوق. 3. اسلام و آزادى و آزادى خواهى.

الف: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره). ب: عنوان.

1382 6 ن / 6 م / 231 BP

--------------------------------------------------------------------------------

•نظريه سياسى اسلام (جلد اول، قانونگذارى)

•تأليف: آيتالله محمدتقى مصباح يزدى

•نگارش: كريم سبحانى

•ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)

•چاپ: صدف

•نوبت و تاريخ چاپ: ششم، پاييز 1382

•تيراژ : 5000 قيمت : 18000 ريال

دفتر مرکزي پخش: قم، خيابان شهداء، کوي 24، پلاک 38

تلفن و نمابر: 7742326

كليه حقوق براى ناشر محفوظ است

شابك 9 ـ 52 ـ 6740 ـ 964

عنوان تاریخ توضیح پیوست

عنوان تاریخ توضیح پیوست

مقدمه

جلسه اول: مهمترين سؤالات مطروحه در حوزه سياست اسلامى

جلسه دوم: اهميّت و ضرورت طرح بحث نظريه سياسى اسلام

جلسه سوم: جايگاه سياست در دين (1)

جلسه چهارم: جايگاه سياست در دين ( 2 )

جلسه پنجم: آزادى در اسلام (1)

جلسه ششم: آزادى در اسلام ( 2 )

جلسه هفتم: آزادى و حد و مرز آن

جلسه هشتم: تبيين ساختار و شكل حكومت

جلسه نهم: بررسى جايگاه قوانين در نظام دينى

جلسه دهم: قانون و تفاوت نگرش و خاستگاه

جلسه يازدهم: ملاك اعتبار قانون

جلسه دوازدهم: تفاوت نگرش اسلام و غرب به ارزشها

جلسه سيزدهم: اختلاف بنيادين در نگرش اسلام و غرب به قانون

جلسه چهاردهم: نگرش مادّى غرب به قانون

جلسه پانزدهم: حكومت اسلامى، چالشها و توطئههاى فرهنگى

جلسه شانزدهم: تفاوت دو فرهنگ الهى و الحادى در حوزه قانون و آزادى

جلسه هفدهم: ارتباط ربوبيّت تشريعى با حاكميّت و قانونگذارى

جلسه هجدهم: شرايط قانونگذارى و جايگاه آن در اسلام

جلسه نوزدهم: ويژگى اسلام در حوزه سياست و حكومت

جلسه بيستم: تصويرى نو از جايگاه قانون و حكومت

جلسه بيست و يكم: اسلام و دموكراسى ( 1)

جلسه بيست و دوم: اسلام و دموكراسى (2 )

جلسه بيست و سوم: بررسى اصل وحدت در انسانيّت و تابعيّت شهروندان

واژه نامه و فهرست موضوعى

معرفی

مقدمه

از مسائل بنيادين و اساسى فلسفه سياست، مسأله ضرورت حكومت و دولت است و از مراحل آغازين خروج زندگى بشر از شكل بدوى و ابتدايىاش و تشكيل مجتمعهاى بشرى و تحول در ساختار زندگى انسانها وجود حكومت مسلّم انگاشته مىشده است و تنها گروه اندكى در گذشته و در قرن نوزدهم ـ نظير سن سيمون و پرودن ـ قائل به محو حكومت از جامعه بودند. به اعتقاد سن سيمون خرد و انديشه انسانى توانايى آن را دارد كه جامعه را از مهلكه برهاند و راهبرى كند. از نظر «آنارشيستها» و مخالفان حكومت، انسان طبيعتى پاك دارد كه او را وامىدارد تا درخواستها و تقاضاهاى نيكو و پسنديده را بپذيرد. اين گروه همچنين معتقدند كه حكومت با آزادگى انسانى سازگار نيست و حفظ كرامت و آزادى انسان ايجاب مىكند كه حكومت از قاموس زندگى او بركنده شود.

پژوهشهاى جامعهشناسانه نشانگر اين است كه بشر همواره و در همه شرايط تشكيل دولت و حكومت را ضرورتى اجتناب ناپذير و مبتنى بر فطرت و عقل مىديده است، و اين به جهت خصلت همنوع طلبى و مدنىّ بالطبع بودن انسان است. تنها در سايه يك زندگى اجتماعى و تشكيلات منسجم ـ كه در آن حقوق همگان محترم شمرده شود ـ انسان مىتواند به حيات خود ادامه دهد. در غير اين صورت، زندگى بشر شكل معقولى نخواهد داشت و هرج و مرج، بربريّت، توحّش، حق كشى، نابرابرى از نوع جنگل و بى قانونى بر انسانها پرتو مىافكند.

اَشكال حكومت و وجود تفاوتهاى اساسى در ساختار و رويكرد سيستمهاى مديريتى كلان جوامع، مبتنى بر نظامهاى معرفتى متفاوت، جهان بينىهاى گوناگون و نوع تلقىّ آنها از انسان است: چون اگر انسان تنها جسم انگاشته شود، آمال نهايى اين خواهد بود كه او از نظر مادى تأمين شود و بسترهاى رفاه، راحتى و خوشى او فراهم آيد. در اين بينش، همه تلاشها بر مدار شهوت و لذّت است. اما اگر انسان را برتر و فراتر از ماديّات

﴿ صفحه 14﴾

ديديم و با نگرشى جامع به ابعاد و زواياى وجود انسان و خصلتهاى مادّى و معنوى او، ساختار نظام سياسى را پى ريختيم؛ حكومت در پى تأمين آسايش و معراج انسان خواهد بود. با اين دو معيار و نحوه نگرش به انسان و انتخاب آرمانهاست كه ما به نقد انديشههاى سياسى و نيز عملكرد حكومتها مىپردازيم؛ چراكه جانمايه انديشههاى سياسى همان بينش و آرمان است و جز آن انديشههاى سياسى كالبدى بيش نيست.

گرچه امروزه، در عرصه مباحث سياسى، به جهت عينيتگرايى مطلقى كه بر تفكر فلسفى جديد سايه افكنده است كمتر به نگرش بنيادين به انسان و آرمانهاى متعالى او توجه مىشود و نگرشهاى جامعهشناختى به مسائل اساسى سياست و ارائه رهيافتهاى كارآمدى از آن، چنان غلبه يافته كه سخن از آرمان و بينش به حاشيه رانده شده؛ اما بايد توجه داشت در مكتب انبياء كه متوليان راستين برقرارى نظامات برين انسانى بودند، غايتگرايى و آرمان جويى اساس حركت و تحول بوده است. از اين روست كه ما، با نگرش جامع و منسجم به قرآن، در مىيابيم كه آفرينش انسان، مرگ و زندگى، ارسال پيامبران و نظامات عبادى و اجتماعى همه بر غايتى استوار هستند و محور همه فعاليتها و برنامهها و حتّى تشكيل حكومت، هدايت به آن غايت اساسى است. بر اين اساس، حكومتها تنها نبايد براى اداره جوامع سامان گيرند، بلكه بايد براساس هدايت كه امرى فراتر از اداره است سامان پذيرند. حكومتهاى يك بُعدنگر تنها براى رفاه و آسايش آدميان مىكوشند و انسان را اداره مىكنند، اما اگر در پى هم آسايش و هم معراج انسان باشند، به هدايت او نيز مىپردازند؛ چون انسانى كه حامل روح الهى است و فراتر از جنبههاى حقير مادّى، ابعاد معنوى و روحانى ژرفاى وجود او را شكل مىدهد، به هدايت نيازمند است و اكتفا به اداره سبك شمردن اوست.

اگر غايت نهايى حكومت نيكفرجامىانسان و نيل او به قرب الهى است و مدار حكومت بر هدايت انسانهاست، بى ترديد كسى شايستگى حاكميّت بر انسانها را دارد كه بيش از هر كس به مصالح و منافع واقعى انسان آگاه باشد و ابعاد و زواياى وجودى او را بشناسد، و او كسى جز خداوند نيست. مقتضاى برهان عقلى كه آيات قرآنى نيز آن را تأييد مىكند اين است كه كمال انسان در اطاعت كسى است كه به حقيقت انسان و جهان و عالم آخرت و ارتباط متقابل انسان و جهان و عالم آخرت آگاه و بر آنها احاطه داشته

﴿ صفحه 15﴾

باشد و او كسى نيست جز خداوند. پس قهراً پرستش و ولايت منحصر به اللّه است؛ يعنى، تنها ولىّ انسان خداست و حاكميّت غير خداوند اگر مستند به اراده خداوند و ناشى از اذن او باشد مشروعيّت خواهد داشت؛ و بر اين اساس نظريه «ولايت فقيه» كه محور حكومت اسلامى است سامان مىيابد. نظريهاى كه در دوران غيبت پيشواى معصوم(عليه السلام) و بخصوص در قرون اخير مورد توجه ژرف نگرانه فقها و انديشمندان اسلامى قرار گرفته است و در دهههاى اخير به كمال و بلوغ گراييد و در برابر نگرش منفى به حاكميّت دينى، تبديل به نظريهاى كارآمد، پويا و تحول زا، در عرصه جهان سياست، گرديد.

بايد افزود كه جهان اسلام، در دوران معاصر، شاهد دو پديده درخور درنگ بوده است. يكى نگرش منفى به سياست و حاكميّت دينى است. اين نگرش ديرپاى كه با تمامى اديان، بويژه اسلام، روياروست و انزواى سياسى تفكر دينى و كاهش تحرك ايمان مذهبى را در پى دارد، هجمهاى فرا دينى است و ضرورت دارد كه فرهيختگان و فرزانگان جهان اسلام، با پژوهشهاى عميق و جدّى، به تبيين و استحكام باورهاى اصيل دينى بپردازند تا توان دفاع عقلانى در برابر آن را بيابند. دومين پديده، حضور انديشه سياسى مبتنى بر ولايت فقيه است: اين پديده گرچه از بُعد نظرى، پيشينهاى طولانى دارد و تطوراتى را در پى داشته است، اما حضور عينى و خارجى آن به پيروزى انقلاب اسلامى باز مىگردد.

انقلاب اسلامى ايران ـ پس از مبارزات طولانى و مستمر ـ در سايه رهبرىهاى خردمندانه و داهيانه امام خمينى(قدس سره) به پيروزى رسيد و با رأى قاطع مردم مسلمان ايران نظام جمهورى اسلامى تأسيس گرديد. پس از پيروزى انقلاب، توسط جمعى از مجتهدان، اسلام شناسان و نخبگان امّت قانون اساسى بر محور آيات قرآنى و احكام نورانى اسلام تدوين يافت كه به اعتراف كارشناسان و حقوقدانان از مترقّى ترين قوانين اساسى دنيا محسوب مىگردد. گرچه تا اين مرحله، جايگاه قانونى نظام جمهورى اسلام تعيين و تثبيت گرديده و «ولايت فقيه» به مثابه نماد اسلاميّت و حق مدارى نظام و ضامن بقا و مصونيّت آن از خطرات احتمالى و به عنوان عمود اصلى و ركن اساسى نظام جمهورى اسلامى، در قانون اساسى، شناخته شده است؛ اما حوادث پس از انقلاب،

﴿ صفحه 16﴾

درگيرشدن نيروهاى متفكر انقلاب با مسائل جارى و فضاسازىهاى احساسى و افراطى و سطحىنگرانه در پيرامون ولايت فقيه موجب شد كه اين مسأله بدرستى مورد مطالعه، تحقيق و تبيين علمى قرار نگيرد. اما با فايق آمدن نظام اسلامى بر مشكلات و حركت جامعه به سمت ثبات و آرامش و نيز تكاپوهاى نقدجويانه رقيبان فكرى، توجه بيشترى بدان معطوف شد و زواياى گوناگون آن توسط انديشمندان فهيم، هوشيار و موقع شناس تبيين گشت.

نظر به ضرورت تبيين «نظريه سياسى اسلام» و معرفى جايگاه آن در نظامات سياسى و وجود شبهات و دغدغهها و چالشهاى فكرى در فراروى آن نظريه و تلاش همه جانبه دشمنان خارجى و داخلى در مواجهه با نظام ولايت فقيه، حكيم فرزانه و دانشمند موقع شناس و تلاشگر خستگى ناپذير در دفاع و مرزبانى از حريم دين و آموزههاى وحيانى، حضرت آية الله محمدتقى مصباح يزدى، ادام الله ظله العالى، قبل از خطبههاى نماز جمعه تهران اقدام به ارائه سلسله مباحث «نظريه سياسى اسلام» كردند. نوشتار حاضر تدوين و نگارش آن مباحث است كه به خامه جناب آقاى كريم سبحانى قلمى شده است و در دو جلد با عناوين قانونگذارى و كشوردارى تقديم خوانندگان عزيز مىگردد. اميد آنكه اين مكتوب مقبول اهل دقّت و نظر و مرضى حضرت ولى عصر، عجل الله فرجه الشريف، قرار گيرد.

والسلام

انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)

26/ 4/ 1378

جلسه اول

مهمترين سؤالات مطروحه در حوزه سياست اسلامى

1ـ مقدمه

بى شك يكى از دستاوردها و ثمرات نظام و انقلاب ما نمازجمعه است كه بركات بى شمارى را براى امّت اسلامى داشته است و از فوايد جنبى آن ارائه آموزشها و اطلاعات لازم است كه در خطبههاى نمازجمعه و سخنرانىهاى قبل از خطبه و يا بين دو نماز، در شهرهاى گوناگون، در اختيار مردم قرار مىگيرد. در طى ساليانى كه از انقلاب مىگذرد، در زمينه اعتقادات، مسائل تربيتى، اقتصادى و ساير عرصههاى فكرى بحثهاى ارزندهاى توسط اساتيد، دانشمندان و گويندگان در اختيار نمازگزاران جمعه و از طريق رسانهها در اختيار ساير مردم قرار گرفته است و بنده نيز در سالهاى اخير افتخار عرضه مباحثى تحت عنوان «توحيد در نظام عقيدتى و ارزشى اسلام» را داشتهام كه پس از پياده شدن از نوار، چاپ شده و در اختيار خوانندگان عزيز قرار گرفته است. بنابر پيشنهاد و اصرار دوستان بنا داريم كه طى جلساتى، مباحثى تحت عنوان «نظريه سياسى اسلام» عرضه كنيم. اميد آن داريم كه خداوند متعال در اين مهم ما را يارى دهد و آنچه مرضىّ او و مفيد براى امّت اسلامى است، به ما الهام كند و در نظر و زبانمان آورد تا در اختيار امّت شهيد پرور و محترم قرار دهيم.

عنوان بحث ما از جامعيّت و شمولى برخوردار است كه بحثهاى زيادى را كه در سطوح متفاوت و در قالبهاى مختلف ـ از روان و ساده گرفته تا عميق و آكادميك ـ قابل طرح است، در بر مىگيرد. البته از آغاز نهضت حضرت امام(قدس سره)؛ يعنى، سال 41 تا كنون به صورتهاى مختلف اين مباحث عرضه شده است. مقالات و كتابهايى نوشته شده، سخنرانىهايى ارائه گشته است؛ اما كمتر بحثهاى منظمى كه براى سطوح متوسط مردم

﴿ صفحه 18﴾

قابل استفاده باشد، مطرح شده است. با توجه به اين نكته بود كه دوستان اصرار كردند كه سلسله مباحث منظمى كه براى عموم مردم قابل استفاده باشد و پاسخگوى نيازهاى جوانان و اقشار گوناگون مردم باشد، ارائه گردد. بحمدالله، ملّت ما از نظر فرهنگى در سطح خوبى هستند و بخصوص در سالهاى اخير از لحاظ فرهنگى ارتقاء و رشد شايسته و قابل توجهى يافتهاند و بسيارى از مباحث عميق و پيچيده را بخوبى درك مىكنند، ولى به هر حال زبان علمى و فنى به مراكز علمى، دانشگاهى و حوزوى اختصاص دارد و زبان محاوره و گفتگوى با عموم حتى المقدور بايد خالى از اصطلاحات علمى و پيچيده باشد، تا اكثريّت مردم ـ كه مطالعات تخصصى ندارند ـ بتوانند از اين مباحث استفاده كنند. البته بايد توجه داشت كه مباحثى كه تحت عنوان «فلسفه سياسى اسلام» قابل طرح است، به قدرى گسترده است كه فكر نمىكنم در صد جلسه نيز بتوان به همه آنها پرداخت. از اين رو، با توجه به محدوديّت وقت ما و جلساتى كه در نظر گرفته شده است، ناچاريم كه در طرح مباحث خود دست به گزينش بزنيم و مباحثى را براى طرح در نظر گيريم كه بيشتر مورد نياز جامعه است و در ارتباط با آنها سؤالات و شبهاتى مطرح شده است.

با عنايت به اينكه عنوان «فلسفه سياسى اسلام» از سه واژه تركيب شده كه هر يك قابل بررسى و مطالعه است و «فلسفه سياسى» اصطلاحات متعددى دارد ـ مثل فلسفه علم سياست و فلسفه سياسى در برابر علم سياست ـ اما اجمالا منظور ما از «فلسفه سياسى» در اين مباحث تبيين نظريه اسلام در باب حكومت و سياست است كه بر اصول خاصى استوار است و انديشه سياسى حكومت اسلامى تنها بر اساس آن اصول، قابل تبيين و توجيه است.

2ـ اسلام و نظريه پردازى سياسى

وقتى ما مطرح مىكنيم كه اسلام درباب سياست و حكومت ديدگاه خاصى دارد كه بر اصول مورد پذيرش اسلام مبتنى است، ابتدا اين سؤال مطرح مىشود كه مگر دين بايد در سياست و حكومت ديدگاه خاصى داشته باشد كه اسلام در صدد است نظريه سياسى ارائه بدهد؟ اين همان سؤال جدّى و معروفى است كه قرنها در كشورها و جوامع گوناگون مطرح گشته، در كشور ما نيز، بخصوص از زمان مشروطيت به اين سو، مطرح

﴿ صفحه 19﴾

شده و در اطراف آن بحثهاى گوناگونى انجام گرفته است. البته با توجه به بيانات امام راحل(قدس سره) و شعار معروفى كه توسط مرحوم شهيد مدرس بر تارك انديشه سياسى ما نقش بست كه «ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ماست» اين مسأله براى مردم ما حل شده است و آنها پاسخ روشنى براى آن دارند. اما تبيين نظريه سياسى دين و نحوه دخالت دين در سياست نياز به بررسى و بحث دارد.

در فرهنگ غربى، دين از جامعيّت برخوردار نيست و به گونهاى تعريف مىشود كه عرصههاى مسائل اجتماعى و سياسى را در بر نمىگيرد و دين تنها بيانگر رابطه انسان با خدا و ترسيم كننده رابطه شخصى و فردى با خداوند است. از اين منظر، مسائل اجتماعى و سياسى و بين المللى و روابط بين دولت و مردم و دولتها با يكديگر از حوزه رابطه انسان با خداوند خارج است و در نتيجه بيگانه با دين است. اما از نگاه مسلمانان، دين از جامعيّت برخوردار است و همه مسائل فردى و اجتماعى انسان را در بر مىگيرد و شامل روابط انسان با خدا و انسان با انسانهاى ديگر و تمام عرصههاى مسائل اجتماعى، سياسى و بين المللى مىشود؛ چون از منظر اسلام خداوند حاكم بر جهان و انسان است. بنابراين، عرصه سياست، اقتصاد، تعليم و تربيت و مديريّت و ساير مسائلى كه به زندگى انسان ارتباط دارد، زير مجموعه احكام و ارزشهاى دين است.

3ـ تأسيسى بودن نظريه سياسى اسلام

پس از آنكه پذيرفتيم اسلام در مورد حكومت و سياست نظر دارد و مىتوان در باب حكومت و سياست نظريه و ديدگاه خاصى را به اسلام نسبت داد، سؤالاتى در مورد ماهيّت اين نظريه مطرح مىشود كه «آيا نظريه اسلام در باب سياست يك نظريه ابتكارى و به اصطلاح تأسيسى است، يا يك نظريه امضايى و تقليدى است؟» يعنى، آيا اسلام خود نظريهاى را ابتكار كرده است و به عنوان نظريهاى كه از طرف خدا نازل شده است و مثل ساير احكام تعبدى «نازل من عندالله» است، ارائه مىدهد، يا اينكه اسلام در اين زمينه يك نظريه امضايى دارد؟

در توضيح پرسش فوق بايد عرض كنيم كه در بسيارى از مسائل عقلاء سيره و رفتارى

﴿ صفحه 20﴾

دارند كه آن رفتار به امضاء اسلام رسيده است، اصطلاحاً به پذيرش رفتار عقلاء از سوى اسلام «امضاء روش عقلاء» گفته مىشود. مثلاً نوعاً معاملاتى كه مردم انجام مىدهند ـ اعم از خريد و فروش ، اجاره، مسائل بيمه و غيره ـ به عنوان مسائل و رفتار عقلايى شناخته مىشوند كه مردم آنها را اختراع كردهاند و شارع نيز آنها را امضاء كرده است. اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه نظريه اسلام در باب حكومت و سياست از اين قبيل است؛ يعنى، عقلاء مجموعه آرايى را در باب حكومت و سياست تنظيم كردهاند و پذيرفتهاند و اسلام همانها را تصويب و تأييد كرده است؟ يا اينكه اسلام خود نظريه خاصى را ارائه كرده است و در برابر ساير تئورىها و نظريهها، نظريه ابتكارى حكومت الهى و اسلامى را پيشنهاد مىكند؟ بواقع اسلام در باب سياست و حكومت و مجموعه اصول و شيوههاى كاربردى سياسى و اجتماعى نقش ابتكارى و تأسيسى دارد، نه اينكه صرفا به امضاء و قبول نظرات و آراء عقلاء دست زده است.

كسانى كه با اَشكال گوناگون حكومت و با مباحث فلسفه سياست آشنايى دارند مىدانند كه در اين باب نظريات مختلفى وجود دارد. يكى از آنها به عنوان «تئوكراسى» ناميده مىشود؛ يعنى، حكومت خدايى. اين نظريه در قرون وسطى و در اروپا از سوى كليسا ابراز مىشد و كليسا و بخصوص كليساى كاتوليك مدعى بود كه از طرف خدا بر مردم حكومت مىكند. در مقابل، برخى از فرقههاى مسيحى معتقدند كه اصلا دين حضرت مسيح با مسائل سياسى ارتباطى ندارد و به اصطلاح طرفدار تفكيك دين از سياست اند. امّا فرقههايى از مسيحيّت و بخصوص دستگاه كاتوليك، در قرون وسطى، طرفدار دخالت دين در سياست و حكومت بودند و حكومت را حق دستگاه پاپ مىدانستند. آنها معتقد بودند كه كليسا از طرف خداوند از چنان اقتدارى برخوردار است كه مىتواند بر مردم حكومت خدايى داشته باشد و مردم موظفاند كه به فرمان خداوند از دستورات پاپ اطاعت كنند؛ اين شكل از حكومت به «حكومت تئوكراسى» نام گرفت.

آيا وقتى گفته مىشود كه غير از حكومتهايى كه مردم اختراع كرده اند، اسلام نظريه و ديدگاه خاصى دارد و حكومت الهى را پيشنهاد مىكند، منظور از اين حكومت همان «حكومت تئوكراسى» است كه در غرب مطرح است و در فرهنگ آنها حكومت خدايى به همان معنا شناخته مىشود؟ آيا همان طور كه در «حكومت تئوكراسى» خداوند

﴿ صفحه 21﴾

اختيارات گستردهاى به حاكم داده است و او به هر شيوه و هرگونه كه خواست مىتواند بر مردم حكمرانى كند و فرمان دهد و مردم موظّفاند كه به ميل و خواست او عمل كنند؟ آيا بر اساس حكومت الهى و ولايى مورد ادّعاى ما و بر اساس انديشه سياسى اسلام و طبق نظريه ولايت فقيه، ولىّ فقيه مىتواند به هر شيوه كه مورد دلخواه او بود بر مردم حكومت كند و حق دارد كه هر قانون و حكم متناسب با بينش خود را ارائه و اعمال كند و مردم موظفاند كه به دستور او عمل كنند؟ اين سؤال بسيار جدّى است و ضرورت دارد كه در اطراف آن بررسى و تحليل مناسبى ارائه گردد تا سوء برداشتها و سوء تفاهمها مرتفع شود.

اجمالا پاسخ سؤال فوق اين است كه حكومت الهى كه ما بدان معتقديم با تئوكراسى غربى از زمين تا آسمان فرق دارد. نبايد اين سوء تفاهم پيش بيايد كه حكومت الهى از منظر اسلام، همان حكومتى است كه مسيحيّت، بخصوص دستگاه كاتوليك، براى خدا و ارباب كليسا قائل بود.

عموم نظريه پردازان سياسى، در نگرش كلان به حكومتها، آنها را به دو دسته تقسيم مىكنند:

1ـ حكومتهاى ديكتاتورى، 2ـ حكومتهاى دموكراتيك. البته هر يك از اين دو قسمْ انواع و گونههاى مختلفى دارد، ولى به طور كلى و در يك تقسيم بندى كلى حكومتها دو قسم اند: قسم اول حكومتى كه در آن شخص حاكم به دلخواه و ميل خود در همه امور دخالت مىكند و خودسرانه فرمان مىدهد و به شيوههاى گوناگون توسل مىجويد و عمدتاً از شيوههاى متّكى بر ارعاب و زور و قدرت نظامى براى وادار ساختن مردم به اطاعت بهره مىگيرد. در برابر اين نوع حكومت، حكومت دموكراتيك قرار دارد كه بر اساس خواست و اراده مردم شكل مىگيرد و مردم با رأى و خواست خود حاكمان را بر مىگزينند و آنها مكلّفاند كه به اراده و خواست مردم جامه عمل پوشند و مشروعيّت آنها از اراده و خواست مردم ناشى مىشود.

4ـ ماهيّت و اركان حكومت اسلامى

كسانى كه تقسيم رايج در غرب را پذيرفتهاند و معتقدند كه حكومتها از دو قسم خارج

﴿ صفحه 22﴾

نيستند، يا ديكتاتورى هستند و يادموكراتيك و مردمى، سؤال مىكنند كه حكومت اسلامى حكومت ديكتاتورى است؛ يعنى، كسى كه به حكومت مىرسد، مثلاً در زمان ما ولىّ فقيه به زور اسلحه قدرت خود را بر مردم تحميل مىكند و به ميل و خواست خود حكومت مىكند؟ يا شكل ديگرى از حكومت است؟ در اين صورت، آيا همان حكومت دموكراسى است كه در غرب در مقابل ديكتاتورى قرار دارد؟ يا شكل سومى از حكومت است؟ با توجه به تقسيم دو گانهاى كه مورد پذيرش قرار گرفته است حكومت اسلامى نمىتواند خارج از دو قسم مذكور باشد: يا حكومت ديكتاتورى و يا مردمى است. در صورتى كه اين حكومت مردمى باشد، بايد در آن همان شيوههايى كه در كشورهاى غربى و حكومتهاى دمكراتيك وجود دارد و اِعمال مىشود، به كار گرفته شود؛ در غير اين صورت حكومت اسلامى مردمى نخواهد بود و حكومت ديكتاتورى و متّكى بر خواست و اراده فرد است و ما گزينه سومى پيش رو نداريم. ضرورت دارد كه ما به اين سؤال مهم نيز پاسخ دهيم و بيان كنيم كه حكومت اسلامى ديكتاتورى است و يا به سبك دموكراسى غربى است و يا شقّ سومى است.

از جمله سؤالاتى كه مطرح مىشود اين است كه مقدّمات و اركان اساسى حكومت اسلامى چيست؟ اركانى كه در حكمرانى و تدبير جامعه بايد حفظ و رعايت شوند تا حكومت اسلامى تحقق عينى يابد كداماند؟ كسانى كه با فرهنگ و فقه ما آشنايى دارند، مىدانند كه مثلاً براى نماز اركانى ذكر شده كه اگر آنها چه از روى عمد و چه سهواً ترك شوند، نماز باطل است و در واقع بدون آنها ماهيّت و هويّت نماز تحقق نمىيابد. حكومت اسلامى نيز بناچار اركانى خواهد داشت كه اگر آن اركان و مقوّمات وجود داشته باشند، آن حكومت را اسلامى مىناميم و الا اگر كاستى و خللى در آن اركان و مقوّمات پديد آيد، حكومت اسلامى تحقق نخواهد يافت. حال با توجه به اهميّت و نقش حياتى اركان و مقوّمات حكومت اسلامى در شكل گيرى آن، ضرورت دارد كه ما به آنها آگاه شويم؛ چون در اين صورت معيار و ملاك اسلامى بودن حكومت را شناختهايم و قادر خواهيم بود كه شاكله و ماهيّت حكومت اسلامى را از حكومت غير اسلامى باز شناسيم. از اين روست كه ارائه پاسخ به اين سؤال جدّى نيز ضرورى خواهد بود.

﴿ صفحه 23﴾

5ـ شكل حكومت اسلامى و گستره اختيارات و وظايف

سؤال ديگرى كه پيش روى ماست، اين است كه آيا اسلام شكل خاصى را براى حكومت تعيين كرده است؟ چنانكه اطلاع داريد امروزه، در جهان، اَشكالى از حكومت وجود دارد و قبلا نيز اَشكالى وجود داشته است كه امروزه منقرض شده است. برخى از اشكال حكومتها عبارتاند از: حكومت سلطنتى مشروطه و مطلقه، جمهورى رياستى و پارلمانى و حكومت تئوكراسى.

آيا اسلام يكى از اين اشكال را پذيرفته، يا شكل خاصى را براى حكومت تعيين كرده است كه با اشكال فوق فرق دارد و يا شكل خاصى را براى حكومت تعيين نكرده است و تنها يك سلسله ارزشها و معيارهايى را براى حكومت تعيين كرده است كه در هر زمان و در هر شكلى از حكومت آن معيارها و ارزشها بايد رعايت شوند؟ مثلاً اسلام فرموده است كه حكومت بايد عدالت را رعايت كند، اما اينكه رعايت عدالت به چه صورتى انجام بگيرد، تابع شرايط زمان و مكان است و در هر منطقهاى از دنيا و در هر زمان خاصى اجراى عدالت به شكل خاصى مىتواند تحقق يابد و اسلام بر گزينش شكل خاصى اصرار و تأكيد ندارد و شكل مناسب حكومت از نظر اسلام بستگى به رعايت معيارها دارد. بر فرض كه اسلام شكل خاصى را براى حكومت انتخاب كرده است، آيا شاكله حكومت از نظر اسلام ثابت و انعطاف ناپذير است و يا شكلى است كه كم و بيش انعطاف پذير است؟ اين گونه سؤالات در ارتباط با شاكله حكومت اسلامى مطرح مىشود كه بايد به آنها پاسخ داد.

سؤال ديگرى كه در مورد فلسفه حكومت مطرح مىشود اين است كه در حكومت اسلامى حاكم و فرمانروا، خواه فرد يا گروه و شورا باشد يا يك هيأت خاصى، و به ديگر سخن دستگاه حكومتى چه اختياراتى دارد و متقابلا چه وظايفى بر عهده حكومت است؟ چون در طول تاريخ و در زمان حاضر حكومتهاى گوناگون، از لحاظ پذيرش مسؤوليتها، نسبت به مردم متفاوت بوده اند: در بعضى از حكومتها اختيارات و به تبع آن وظايف حكومت بسيار محدود است. حكومت تنها موظف به تصدّى امور خاصى است و اشراف كلّى بر حفظ نظام به عهده حكومت گذاشته مىشود و ساير امور به خود مردم واگذار مىشود. ولى در بعضى از اشكال، حكومت اختيارات وسيع و در نتيجه

﴿ صفحه 24﴾

وظايف سنگينى دارد و مسؤوليّتهاى مهمّى را مىپذيرد كه بايد به همه آنها پاسخ بدهد و نمىتواند آنها را به مردم واگذارد و از انجام وظايف خود شانه خالى كند؛ چون اين حق براى مردم محفوظ است كه انجام آن مسؤوليّتها و وظايف را از حكومت مطالبه كنند. بايد روشن شود كه در فلسفه سياسى اسلام، چه اختيارات و وظايفى را اسلام براى حكومت تعيين كرده است و بى ترديد وظايف و اختيارات بايد متناسب و متعادل باشند: صحيح نيست كه وظيفهاى را بر عهده كسى بگذارند، اما مقدّمات و اختيارات لازم در جهت اِعمال آن وظيفه را در اختيار او ننهند. پس به اين سؤال هم بايد پرداخته شود كه حكومت اسلامى چه وظايف و متقابلا چه اختياراتى دارد؟

6ـ نقش مردم در حكومت اسلامى و چند سؤال ديگر

از جمله سؤالهاى بسيار جدّى كه امروزه در سطح جامعه و مطبوعات مطرح مىشود، اين است كه مردم در حكومت اسلامى چه نقشى دارند و وظايف و اختيارات آنها چيست؟ و بالاخره از جمله پرسشها اين است كه حكومتهايى كه در صدر اسلام؛ يعنى، در زمان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و زمان اميرالمومنين(عليه السلام) و بخشى از زمان امام حسن مجتبى(عليه السلام) بر سر كار آمدند، از چه شكل و ساختارى برخوردار بودند؟ همچنين ساير حكومتهايى كه از طرف خاندان بنى اميه و بنى عباس و ساير سلسلهها، در سرزمينهاى اسلامى، حكومت مىكردند، تا چه ميزان اسلامى بودند و وقتى صحبت از حكومت اسلامى مىشود، كدام يك از حكومتهاى فوق را ما مىتوانيم به عنوان حكومت اسلامى معرفى كنيم؟ اساساً سير تشكيل حكومتهاى اسلامى در طول تاريخ چگونه بوده است كه در نهايت به اين شكل از حكومت اسلامى كه به بركت انقلاب اسلامى در ايران تحقق يافت، انجاميد؟

البته در كنار سؤالات فوق، سؤالات فرعى ديگرى نيز مطرح است؛ از جمله اين سؤال كه آيا حكومت ما صددرصد اسلامى است و همه معيارهاى اسلامى و مقوّمات حكومت اسلامى را دارد؟ در صورت برخوردار بودن اين حكومت از مقوّمات حكومت اسلامى، آيا به رسالتها و وظايف خود پرداخته است و ارزشها را دقيقاً رعايت كرده است؟ همچنين اين حكومت چه كمبودها و كاستىهايى دارد؟

﴿ صفحه 25﴾

7ـ روششناسى بحث نظريه سياسى اسلام

قبل از پاسخ به سؤالات و شبهات و ارائه بحث فلسفه سياسى اسلام، ضرورت دارد كه بيان كنيم چه شيوه و روشى را بايد در تحقيق و بررسى مباحث فوق اتخاذ كنيم و به اصطلاح متدلوژى اين بحث چيست؟ در واقع اين بحث جنبه مقدماتى دارد و در ابتدا بايد به آن رسيدگى شود. آيا روش بحث ما تعقّلى است و ما بايد نظريه اسلام را بر اساس مبانى و ادله عقلى تبيين كنيم؟ يا روش بحث تعبّدى و نقلى محض است؟ يعنى ارائه ساختار و اصول و سياستهاى حكومت بر يك دسته از گزارههاى دينى و آيات و روايات مبتنى مىگردد. يا اينكه اساساً سياست اسلامى نيز يك پديده تجربه پذير و آزمون پذير است كه درستى و نادرستى آن را بايد در تجربه عملى بررسى كرد؟ بر اين اساس، روش بحث ما روش تجربى خواهد بود و ملاك قضاوت و نظر بايد تجربه حكومت اسلامى باشد.

نظر به اينكه بحث ما جنبه عقلانى و تعقّلى دارد، ذكر اين نكته لازم است كه متد و شيوه بحث تعقّلى دست كم به دو شيوه قابل تقسيم است: 1ـ شيوه جدلى، 2ـ شيوه برهانى. وقتى ما با كسى وارد بحث و گفتگو مىشويم و مىخواهيم موضوعى را از لحاظ عقلى بررسى كنيم، يك وقت ما و رقيبان بر يك سلسله اصول و مقدّماتى اتفاق داريم و بر اساس مقبولات و اصول و مبانى مشترك و مورد پذيرشمان بحث مىكنيم تا به مطلب مجهولى دست يابيم.

در مقابل، در شيوه برهانى بر همه مقدّمات استدلال مىشود تا اينكه نهايتاً بحث به قضاياى اوليه و يقينيّات و بديهيات مىانجامد كه بر اساس و مدار آنها استدلال و برهان يقينى و قطعى انجام مىپذيرد. بى شك گزينش اين شيوه موجب طولانى گشتن بحث مىشود: مثلاً اگر ما بخواهيم با اتخاذ شيوه برهانى لزوم رعايت عدالت در حكومت اسلامى را اثبات كنيم، ابتدا بايد ماهيّت عدالت را تبيين كنيم، سپس به اين سؤال پاسخ دهيم كه عدالت چگونه قابل اجرا مىگردد؟ همچنين سؤال مىشود كه عدالت با آزادى قابل جمع است و يا خير؟ معيار عدل را چه كسى بايد تعيين كند؟ آيا معيار عدل را خداوند تعيين مىكند و يا عقل مردم؟ پس از رسيدگى به سؤالات فوق، سؤال مىشود كه در اين گونه مسائل عقل تا چه ميزانى حق قضاوت دارد؟ آيا قضاوتهاى عقل نسبى و يا

﴿ صفحه 26﴾

مطلق است. همين طور دامنه بحث ادامه مىيابد و سرانجام اصول اوليه و مسائل معرفتشناسى مورد سؤال قرار مىگيرند كه بايد آنها نيز حل شوند. اينكه اصلا عقل چيست؟ و رهيافت و دلالت آن چگونه است؟ عقل به چه شيوهاى استدلال مىكند و ميزان اعتبار عقل و حكم آن تا چه ميزان است؟ طبيعى است كه اگر بخواهيم به همه اين مسائل و همچنين مسائل اوليه رسيدگى كنيم، بايد مجموعهاى از علوم گوناگون را مورد بحث و بررسى قرار دهيم.

گرچه شيوه بحث برهانى مقدّس، متقن و محترم است، اما چنانكه متذكر شديم براى ارائه آن بايد از مسائل بسيارى از علوم مدد جست و گذشته از اينكه كمتر كسى بر مجموعه علوم اشراف دارد و متخصصان در هر علمى تنها به مجموعه محدودى از مسائل مىتوانند برسند، كارى است طاقت فرسا و براى بررسى تك تك مسائل با اين شيوه ساليانى متمادى بايد وقت صرف كرد. ما نيز در بررسى و تبيين مباحثمان اگر بخواهيم شيوه برهانى را در همه موارد پيش گيريم و تك تك مسائل را تا رسيدن به مبانى و اصول بديهى پيگيرى كنيم، در فرصت محدودى كه داريم قادر نخواهيم بود به بررسى مجموعه مباحثى كه مدّ نظرمان هست برسيم؛ از اين جهت تنها در مواردى كه امكان ارائه براهين ساده و غير پيچيده و كم دامنه وجود دارد، به شيوه برهانى تمسّك مىجوييم و در ساير موارد به شيوه جدلى بحث مىكنيم. چه اينكه شيوه جدلى مناسب ترين روش و در واقع راه ميانبرى است براى رسيدن به هدف و نتيجه و شيوهاى است فراگير و عمومى براى اقناع ديگران كه خداوند متعال در جاى جاى قرآن از آن در جهت اقناع خصم و ارائه حجّتهاى محكم و استوار خويش بهره گرفته است و ما را نيز دعوت كرده است كه با همين شيوه با ديگران بحث و گفتگو كنيم:

«أُدْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَؤْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ ...»1

با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنها به روشى كه نيكوتر است، به بحث و جدل بپرداز.

﴿ صفحه 27﴾

جلسه دوم

اهميّت و ضرورت طرح بحث نظريه سياسى اسلام

در جلسه قبل، فهرست مباحث نظريه سياسى اسلام و محورهاى انتخاب شده براى بحث در اين زمينه را به عرض شنوندگان عزيز رساندم تا توجه داشته باشند كه در اين سلسله مباحث چه مطالبى عرض خواهد شد. امروز در حدى كه خداوند متعال توفيق بدهد، درباره اهميّت اين بحث و ضرورتش در شرايط فعلى جامعه مان سخن خواهيم گفت.

1ـ برخورد شرق و غرب با انقلاب اسلامى

براى اينكه اولويّت و ضرورت اين بحث روشن بشود، ناچارم نگاهى به تاريخچه كشور خودمان و كشورهاى اسلامى، در عصر اخير، داشته باشم. چنانكه مىدانيد، در طول تاريخ، همواره اقليّتى دنياپرست، سلطه جو، برترى طلب و زورگو منشأ اغلب فتنهها بوده و هستند. هرچه زندگى بشر شكل متمركزترى پيدا مىكند و نظامهاى جامعه بر اساس قواعد و علوم مربوطه پيشرفت مىكند، اين فعاليتها نيز شكل علمىتر و بر اساس قواعد و ضوابط دقيقتر انجام مىگيرد.

به هر حال بعد از جنگ جهانى دوم، زورمندان عالم به اين نتيجه رسيدند كه در جهان دو قطب قدرت؛ يعنى، قطب سرمايه دارى در غرب و قطب ماركسيستى و كمونيستى در شرق وجود دارد و با پيروزىهايى كه در جنگ به دست آوردند، سعى كردند قدرت خودشان را بر ساير ملل تحميل كنند و در مقابل خودشان مجال ظهور به قدرت ديگرى كه قد علم كند و توان عرض اندام داشته باشد ندهند.

از سوى ديگر، در طول تاريخ، كسانى كه در مقابل اين فتنه جويان و مفسدان قد علم

﴿ صفحه 28﴾

مىكردند، انبياء و پيروان آنها بوده اند. ديندارانى بودهاند كه به هيچ قيمت حاضر نمىشدند زير بار اين ستمگران و زورگويان بروند؛ از اين جهت همواره زورمداران انبياء و پيروان آنها را دشمنان خويش مىدانستند. ولى بعد از جنگ جهانى دوم و پس از آنكه كليسا، كه مظهر قدرت دين در اروپا بود، بكلّى از صحنه خارج شد، ديگر فكر نمىكردند كه در دنيا در مقابل اين قدرتها قدرت ديگرى وجود داشته باشد. تا اين كه، در سه دهه اخير، ناباورانه با حركت شگفتىسازى در خاورميانه و در ايران مواجه شدند. در ابتدا، فكر مىكردند حركتى كه در ايران شروع شده مثل ديگر حركتهاى محدود اسلام خواهانه است كه گهگاه در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى ظهور كردهاند و براحتى سركوب شده اند. فكر مىكردند با شيوههاى خاصى كه دارند و تجربههايى كه اندوخته اند، مىتوانند اين حركت را بكلّى خنثى كنند. ولى هرچه پيشتر رفتند، ديدند اين حركت با ساير حركتها بسيار متفاوت است. بالاخره در پرتو نهضت اسلامى ايران يك قدرتى در اين منطقه پديد آمد كه بدون اتكاء به دو قطب شرق و غرب و بدون استفاده از نيروها و فعاليتهايى شبيه به كودتا و برخوردهاى نظامى تند و خشن، توانست حاكم دست نشانده غرب را به زانو در آورد و در ايران حكومت اسلامى تشكيل بدهد.

طبيعى بود كه با تجربههايى كه در طول تاريخ در مبارزه با دين داران داشتند، در اينجا نيز به انواع فعاليتها و توطئههايى دست يازند كه همه شما مىدانيد و نيازى نيست كه تفصيلا آن را ذكر كنيم و تنها اشارهاى به آن توطئهها خواهيم داشت: در آغاز، كشمكش و جنگ داخلى به راه انداختند، به اين اميد كه زمينه سر كار آمدن دولت كودتا ـ كه منافع غرب را تأمين كند ـ فراهم گردد. اما ديدند كه قدرت مردم عظيمتر و وسيعتر از آن است كه تحرّك گروهكها بتواند خطرى براى انقلاب در پى داشته باشد. پس از آزمودن نقشهها و توطئههاى گوناگون، از جمله حصر اقتصادى و تبليغات جهانى عليه ايران و جنگ هشت ساله را بر مردم ما تحميل كردند، به اين تصور كه از اين راه بتوانند دولت اسلامى را به زانو در آورند كه موفق نشدند.

2ـ جوانان و توطئه بلند مدّت فرهنگى

با توجه به اينكه دشمنان در هيچ صحنهاى موفق نشدند، تنها به يك چيز اميد بستهاند و

﴿ صفحه 29﴾

آن يك برنامه دراز مدّت فرهنگى است؛ و در اين راستا سعى مىكنند كه بتدريج از راههاى گوناگونى ـ البته در اين زمينه تجربههاى زيادى دارند ـ در داخل كشور نفوذ كنند. آنها مىكوشند مركزى جهت نشر افكار و ايدههاى خود فراهم كنندو از آنجا امواج تبليغاتى را به همه قشرهاى گوناگون جامعه برسانند و تدريجاً زمينه را براى خواستههاى خودشان فراهم كنند. طبيعى است كه محاسبات آنها در اين مورد، مثل ساير موارد، براساس محاسبات علمى است.

چون ديدند نسل انقلاب رو به ميانسالى و پيرى نهاده است و آينده از آنِ جوانان است ـ جوانانى كه نه از رژيم و جنايات و ستمهاى آن اطلاع درستى دارند و نه از فداكارىهاى مردم مبارز پيش از انقلاب و بعد از انقلاب، و تنها خواستههاى خودشان را دارند، خواستههايى كه گاهى محور آنها را مادّيات و هوسها تشكيل مىدهد ـ بر اين تصورند كه مىشود در اين قشر عظيم كه اكثريّت جامعه را تشكيل مىدهد و آينده نيز از آنِ اين قشر خواهد بود نفوذ كنند و تدريجاً و در طى چند دهه زمينه را براى حكومتى كه دست نشانده و حافظ منافع خودشان باشد فراهم كنند. در اينكه كار را از كجا بايد شروع كرد و چگونه بايد در اين نسل نفوذ كرد و افكار و ايدهها و ارزشهاى آنها را تغيير داد تا زمينه براى چنين آرمان شومى فراهم بشود، آنها مطالعاتى را در شناسايى عامل اصلى حمايت مردم از حكومت اسلامى و اينكه حاضر شدند همه سختىها، گرفتارىها، تورمها، كمبودها، بمبارانها، موشك بارانها و همه سختىهاى ديگر را تحمل كنند و دست از حمايت اين حكومت بر ندارند، صورت دادند و به اين نتيجه رسيدند كه اين حمايت عمومى مردم ريشه در اعتقاد و دين آنها دارد.

3ـ محورهاى سه گانه توطئه فرهنگى

با توجه به اينكه مردم ايران تابع مكتب اهل بيت(عليهم السلام) هستند و الگوى خودشان را از ائمه اطهار و از سيدالشهداء گرفتهاند و اين باور و اعتقاد كه بايد براى تحقق آرمانهاى اسلامى از جانشان و مالشان و همه عزيزانشان بگذرند، در دل آنها ريشه دارد و با شير اندرون شده است و با جان بيرون خواهد رفت؛ دشمنان مىكوشند كه اين اعتقاد را سست كنند. مىخواهند كارى كنند كه نسل آينده اينچنين فريفته حكومت دينى نباشد. افكارى را در

﴿ صفحه 30﴾

نسل جوان رواج مىدهند كه اعتقادشان را به اين سبك حكومت دينى و كسانى كه به نام دين حكومت مىكنند ضعيف كند، زيرا مردم و جوانان معتقدند كه بايد دين حاكم باشد و سررشته حكومت هم در دست دين شناسان و دين مداران باشد كه در رأس آنان ولىّ فقيه قرار دارد؛ تا اين اعتقاد در عمق دل جوانها نفوذ دارد امكانى براى سرنگون كردن اين رژيم و براندازى حكومت اسلامى وجود نخواهد داشت.

پس بايد اين اعتقاد را از بين برد، اما از چه راهى؟ طبعاً نشر افكار به وسيله يك گروه روشنفكر ممكن است فراهم بشود، لذا سعى كردند كه يك مركزيتى در ميان مراكز فرهنگى و دانشگاهى به وجود آورند، كسانى را عَلَم كنند و بفريبند و وادار كنند كه چنين افكارى را در جامعه پخش كنند؛ تا تدريجاً به واسطه نشر اين افكار لااقل شكى در دلهاى مردم و بخصوص نسل جوان پيدا بشود و اعتقاد راسخشان نسبت به حكومت اسلامى و ولايت فقيه سست گردد. سست شدنِ عقيده نسل جوان به حكومت اسلامى براى آنها ايده آل است. چون اگر شكى پيدا شد ديگر يك نوجوان سيزده ساله حاضر نمىشود نارنجك به خودش ببندد و زير تانك برود. چنين حركتهايى وقتى انجام مىگيرد كه جوان ايمان قطعى به آخرت و حساب و كتاب و درستى راهش و اهميّت ارزشهايش داشته باشد. اگر شك پيدا شد، كافى است كه يك پا جلو بگذارد و يك پا عقب، و اين حالت ترديد زمينه را براى خواستههاى آنها فراهم خواهد كرد.

در راستاى اين هدف بود كه با كمك عناصر دست نشانده خود و عوامل فريب خورده و با بهره گيرى از راههاى گوناگونى كه در طول تاريخ تجربه كرده بودند و با فريفتن كسانى كه در عقايد و افكارشان ضعف و سستى وجود دارد توسط وسايط مرموز خود و سوق دادن آنها به سمت اهداف خود، حركت خود را در چند محور شروع كردند:

الف ـ ترويج تفكر جدايى دين از سياست

اولين محور فعاليت و حركت آنها جدايى حكومت و سياست از دين است. براى تبليغ اين امر زمينههاى زيادى فراهم بود. قرنها در مغرب زمين و در اروپا روى اين مسأله كار شده بود، كتابها نوشته شده بود و تحقيقات گستردهاى انجام گرفته بود و در نتيجه آن فعاليتها، در مغرب زمين، مسأله سكولاريزم و تفكيك دين از سياست و از اجتماع جاى

﴿ صفحه 31﴾

خودش را باز كرده بود. براى رسيدن به اين هدف، اينجا نيز بايد زمينهاى فراهم كرد كه دست كم كسانى معتقد بشوند كه حساب دين از سياست جداست. البته كم و بيش زمينههايى نيز وجود داشت: در بين همان كسانى كه در انقلاب نقشى داشتند و بعد هم در اداره حكومت اسلامى وظايفى به عهده گرفتند، چنين زمينههايى و چنين تفكرى وجود داشت و آنها معتقدند كه بين دين و سياست مرزى وجود دارد و در اين زمينه سخنرانىهايى كرده بودند و كتابهايى نوشته بودند. تقويت اين گرايش به وسيله كارهاى فرهنگى كه در مغرب زمين انجام گرفته بود كار مشكلى نبود.

پس يكى از محورهاى فعاليت فرهنگىِ دشمن، ترويج تفكر تفكيك دين از سياست است. البته همه مردم تحت تأثير اين فكر واقع نمىشوند. مردمى كه براى حكومت دينى عزيزانشان را داده اند، از مالشان گذشتهاند و همه مشكلات را تحمل كرده اند، به آسانى تحت تأثير اين فكر قرار نمىگيرند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه هنوز طنين صداى ملكوتى امام در گوششان هست و كلامى كه از مرحوم مدرس نقل شده است ـ كه ديانت ما عين سياست ماست ـ به اين زودى فراموش نمىشود.

ب ـ انكار ولايت فقيه

محور دوم فعاليت دشمنان و روشنفكران غرب زده القاء اين فكر است كه بر فرض بپذيريم دين هم مىتواند در امور اجتماعى و سياست دخالت كند و احكام دينى بايد در جامعه پياده شود و در سياست نيز بايد ارزشهاى دينى رعايت شود، اما حكومت دينى به معناى حكومت فقهاء نيست. كافى است قوانينى كه در مجلس شورا تصويب مىشود، از يك فيلترى بگذرد كه خلاف دين نباشد. همين كه اين قوانين خلاف دين نبود حكومتْ دينى مىشود، چون همه قوانين موافق دين اجرا مىشود؛ حكومت دينى نيز معنايى غير از اين ندارد.

پس محور دوم اين بود كه اگر نتوانيم همه مردم را قانع كنيم كه دين از سياست جداست، مىگوييم بله دين و سياست با هم توأم اند، اما معناى حكومت دينى اين است كه احكام دينى اجرا شود، ولى اينكه اجرا كنندهاش چه كسى باشد ربطى به دين ندارد. مردم هر كس را براى اجراى احكام دينى انتخاب كردند، او حاكم دينى خواهد بود. پس

﴿ صفحه 32﴾

دينى بودن حكومت به اين است كه احكام دين اجرا شود، نه اينكه حاكمْ متدين، عالم و فقيه باشد. اين را كه دين در سياست دخالت دارد مىپذيريم، اما نمىپذيريم كه مجرى احكام دينى بايد فقيه باشد، يا در رأس حكومت دينى بايد ولىّ فقيه قرار گيرد. بى ترديد روى اين محور؛ يعنى، تفكيك حكومت دين از تئورى ولايت فقيه نيز بسيار كار كردهاند و كماكان فعاليت آنها ادامه دارد. در روزنامهها و حتى در روزنامههاى كثيرالانتشار و در مجلات گوناگون به صورتهاى گوناگون مطالبى ارائه مىگردد. حول اين محور، در دانشگاهها و مراكز ديگر ميزگردهايى تشكيل مىشود تا در متدينينى كه هنوز معتقد به عدم جدايى دين از سياستاند اين فكر را جا اندازند كه حكومت دينى مورد قبول است، اما ولايت فقيه ملازم با حكومت دينى نيست.

اين محور فعاليت مىتواند در عده زيادى از جوانانى كه آشنايى چندانى با احكام اسلامى و مبانى فقهى ندارند مؤثر باشد، بخصوص كه با ابزارهاى فرهنگى زيادى توأم گردد و تبليغات فراوانى در جهت آن انجام بگيرد؛ ولى هنوز، در جامعه، هستند كسانى كه تحت تأثير اين افكار واقع نمىشوند و ولايت فقيه را كه در قانون اساسى نيز محور قرار گرفته ركن تفكر و حركت خودشان تلقى مىكنند و به اينكه اين انقلاب بحق در عالم به نام انقلاب ولايت فقيه و حكومت ولايت فقيه شناخته شده پايبند هستند.

ج ـ خدشه در شكل ولايت فقيه

طبيعى است در مواجهه با كسانى كه معتقد به ولايت فقيه هستند، از راه ديگرى بايد در آنها نفوذ كرد و آن القاى اين فكر است كه ولايت فقيه اَشكال گوناگونى مىتواند داشته باشد و اين شكل از ولايت فقيه كه در ايران اجراء شده است مخدوش و قابل تجديدنظر است. اين نحو ولايتى كه در ايران اجرا شده است صحيح نيست و با اصول دموكراسى و با ليبراليزم نمىسازد، بايد كارى كرد كه ولايت فقيه با دموكراسى و ارزشهاى پذيرفته شده در دنياى حاضر وفق پيدا كند. پس محور حركت سوم فكرى مخدوش كردن شكل ولايت فقيه در جمهورى اسلامى است.

حاصل بحث تا اينجا اين است كه از نقطه نظر فكرى و نظرى تمام اهتمام دشمن و استكبار جهانى متوجّه اين است كه اين حكومت را از سه راه تضعيف كند. گرچه آنان از

﴿ صفحه 33﴾

لحاظ عملى نيز برنامههاى خاصى اجرا كردهاند و هنوز هم اجرا مىكنند، اما آن برنامه دراز مدّتى كه اميدوارند نسل آينده اين مملكت آن را بپذيرد كار فكرى است. محور اول آن برنامه اين است كه دين از سياست جداست كه گروهى اين را قبول خواهند كرد. دوم اينكه دين از سياست جدا نيست، امّا حكومت دينى از ولايت فقيه جداست، اين نظريه نيز در قشرى مىتواند مؤثر باشد. سوم اينكه به آن كسانى كه در اعتقاد به ولايت فقيه خيلى راسخ و استوارند چنين القاء شود كه ولايت فقيه را قبول داريم، امّا اين شكل ولايت فقيه كه در ايران اجرا شده است بايد تغيير يابد. بالاخره آنها به دنبال اين هستند كه به نحوى در دل جوانها شبهه به وجود آورند تا اعتقاد آنها به اين نظام و ارزشهاى اين نظام سست شود. اگر چنين شد، راه نفوذ براى استكبار جهانى در درون جامعه اسلامى و حتى در درون حكومت اسلامى باز مىشود.

كسانى كه تحت تأثير يكى از اين سه فكر قرار بگيرند، هر كجا كه باشند، هر پستى كه داشته باشند، در هر قشرى از اقشار جامعه حضور داشته باشند و هر موقعيت و پايگاه اجتماعى كه داشته باشند، مىتوانند كمكى به خواستههاى استكبار جهانى بكنند و در راه رسيدن استكبار به اهداف خودش نقشى را ايفا كنند.

4ـ وظيفه ما در قبال محورهاى سه گانه توطئه دشمن

با توجه به اين مطلب كه دشمن تمام نيروى خودش را در حول اين سه محور صرف مىكند، اگر كسانى دلبستگى به اين نظام داشته باشند ـ كه بحمدالله اكثريت قاطع مردم به اين نظام دلبستگى دارند و يكى از نمودهاى آن تظاهراتى است كه هر از چند گاه رخ مىدهد و دنيا را متحيّر مىسازد ـ بايد به هوش باشند كه از اين سه راه دشمن در آنها نفوذ نكند. بنابراين، بايد بكوشند كه روز به روز در پذيرش اين نظريه كه دين از سياست جدا نيست راسختر شوند. بايد باور كنند كه اگر هر دين ديگرى بتواند از سياست جدا باشد، اسلام چنين نيست. دوم اينكه در پذيرش اين نظر راسختر شوند كه حكومت دينى تنها به اين نيست كه قوانين مصوب مجلس، اسلامى باشد و يا مخالف اسلام نباشد؛ بلكه قوام حكومت دينى به اين است كه مجريان قانون دلباخته اسلام باشند. هم اسلام شناس باشند و هم بهترين علاقه مندان و مجريان احكام الهى باشند؛ وگرنه قانونى

﴿ صفحه 34﴾

كه روى كاغذ نوشته شده باشد و مجريانش آن را رعايت نكنند، چه نفعى به حال جامعه خواهد داشت؟ مگر در قانون اساسىِ رژيم گذشته مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمى ايران شناخته نمىشد؟ اما اين قانون چه اندازه مىتوانست در رفتار حكومتى كه سراپا تسليم خواستههاى دشمنان كافر و معاند بود مؤثر باشد؟

چيزى كه روى كاغذ نوشته شده، تا مجرى مقتدر و مؤمن نداشته باشد نفعى نخواهد داشت. پس اگر صرفاً قانون اسلامى در مجلس شوراى اسلامى گذرانده شود، اما كسى كه در رأس هرم قدرت قرار دارد چندان دلبستگى به اين قانون نداشته باشد و چنان قدرت و اقتدار فكرى و دينى نداشته باشد كه اين قانون را به اجرا در آورد، آن قانون ضمانت اجرايى نخواهد داشت. پس اصل دوم اين است كه ما روز به روز بايد اعتقادمان را به اصل ولايت فقيه راسختر كنيم و اين تئورى را بر اساس ادله محكم تبيين كنيم كه هم باور خودمان محكم گردد و هم به نسل آينده بباورانيم كه حكومت اسلامى تنها در سايه ولايت فقيه قابل بقا خواهد بود.

بعد از دو مرحله فوق، نوبت مىرسد به مرحله سوم كه آيا اين شكل از ولايت فقيه كه در طول دو دهه گذشته در ايران اجرا شده همان ولايت فقيهى است كه از مكتب اهل بيت تلقى شده، يا اينكه بايد شكلش عوض بشود؟ مرحله سوم يك مسأله فرعى است كه بعد از تبيين مرحله اول و دوم بايد به آن پرداخت. بنابراين، پرداختن به آن دو مرحله در اولويت قرار دارد و از اين رو موضوع بحث ما تحت عنوان فلسفه سياسى اسلام را تشكيل مىدهد.

5ـ لزوم گزينش روشهاى مناسب در برابر توطئه دشمن

با توجه به آنچه گفته شد كه دشمن، در راستاى فعاليت فرهنگى خود، سه نوع نقشه و توطئه طرح ريزى كرده كه عبارتاند از: تفكيك دين از سياست، تفكيك حكومت دينى از ولايت فقيه و تشكيك در صحّت عملكرد ولايت فقيه در ايران، بالطبع ما با سه طايفه و گروه روبرو خواهيم بود: يكى كسانى كه باور كردهاند كه دين از سياست جداست. قلمرو دين معبد و مسجد و حسينيه است و قلمرو سياست صحنه جامعه است. طبيعى است كه در مواجهه با چنين كسانى بايد شيوه خاصى از بحث را برگزيد و با كسانى كه حكومت

﴿ صفحه 35﴾

دينى را پذيرفته اند، اما در تعيين مجرى آن بحث دارند، بايد به گونه ديگر بحث كرد. چنانكه اگر كسى فرضاً، در مسايل دينى، اصلاً اعتقاد به خدا نداشته باشد، بايد بحث را از مرحله ديگرى شروع كرد كه به اثبات وجود خدا بينجامد و پس از آن نوبت به اثبات نبوّت عامه و خاصه مىرسد. اما با كسى كه خدا و برخى از انبياء را قبول دارد؛ ولى درباره پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بحث دارد، بحث را از نبوّت خاصّه بايد شروع كرد.

براى كسى كه معتقد به توحيد و خداوند است، اما نبوّت پيامبر اسلام را قبول ندارد، در جهت اثبات نبوّت پيامبر اسلام لازم نيست كه ما بحث را از اثبات خدا شروع كنيم. او اين مراحل را پيموده است و به اينجا رسيده كه خدايى هست و خدا براى هدايت بندگانش پيغمبرانى مىفرستد. همين طور در ارتباط با ساير مسائل بايد شيوههاى متناسبى را برگزيد و بى ترديد هر بحثى كه ما جهت ارائه در نظر بگيريم، بر گرفته از اصول و مقدماتى است كه مردم در جهت پذيرش آن اصول در مراحل و مراتب مختلفى قرار دارند: برخى پارهاى از اصول را پذيرفتهاند و به مراحل بعدى رسيده اند، برخى هنوز آن مراحل اوّليه را هم نپذيرفته اند.

بنابراين، ما براى بررسى و بحث درباره سه ديدگاه مذكور احتياج به چند نوع بحث داريم كه متدهاى مختلفى را مىطلبد؛ يعنى، ممكن است در بحث فقط از ادلّه عقلى استفاده كرد و بجز آنچه عقل انسان درك مىكند از چيز ديگرى بهره نگيريم؛ در اين صورت محور و ملاك بحث را برهانهاى عقلى قرار مىدهيم. مانند وقتى كه مىخواهيم براى كسى كه هنوز به وجود خدا معتقد نشده خدا را اثبات كنيم، در اينجا جا ندارد كه از آيه قرآن و فرموده امام صادق(عليه السلام) استفاده كنيم. او خدايش را قبول ندارد چه برسد به قرآن و احاديث! براى هدايت او تنها بايد از دليل عقلى استفاده كرد و بايد روش تعقّلى و متد عقلانى را به كار گرفت.

كسانى كه حكومت دينى را پذيرفته اند، يك مرحله و يك گام به جلو آمدهاند و در برابر آنها بايد سبكى از بحث را برگزيد كه ارائه گر محتواى دين مقبول آنها باشد. بايد ادلّهاى ذكر كنيم كه محتواى دين را تبيين كند، از اين رو منابع بحث، قرآن و سنّت، و متد و سبك بحث، نقلى و تاريخى خواهد بود. اما آنجا كه صحبت از عملكرد نظام است، بايد به اسناد و مدارك تاريخى مراجعه كرد و ديگر بحث نقلى و تعبدى كارساز نيست.

﴿ صفحه 36﴾

بايد شيوههاى رفتارى كه به كار گرفته شده مورد بررسى و قضاوت قرار گيرد. پس چون بحث ما ابعاد گوناگونى دارد، تنها از يك متد نمىتوانيم استفاده كنيم: در بعضى از ابعادش بايد از متد عقلانى استفاده كنيم، در بعضى از ابعادش بايد از متد نقلى و تعبّدى و ادله شرعى استفاده كنيم و در برخى از ابعادش بايد از متد تاريخى و بررسىهاى عينى استفاده بكنيم. آنچه عرض شد براى توجيه كسانى است كه ممكن است در خلال بحث بر ما خرده گيرند كه بحث عقلى است يا نقلى؟ از اين جهت عرض كردم بحث ما ابعاد گوناگونى دارد و هر بعد آن را بايد با شيوه خاص خودش بررسى كرد.

6ـ تعريف و قلمرو دين

در اينجا يك مسأله اساسى ديگرى وجود دارد كه البته مىتواند موضوع مستقلى براى بحث و تحقيق قرار بگيريد، اما در اين جا ما تنها به اشاره بدان موضوع بسنده مىكنيم:

بحث در اين است كه اساساً قلمرو دين تا كجاست؟ ما وقتى درصدديم كه دريابيم حكومت با دين ارتباط دارد يا ندارد و آياتفكيك دين از سياست صحيح است و يا صحيح نيست، در ابتدا بايد خود دين را بشناسيم. بايد تعريف صحيحى از دين داشته باشيم تا بتوانيم بر اساس آن قلمروش را تعيين كنيم. در اين راستا، كسانى در صدد برآمدند كه ابتدا از طريق متد بحث بيرونى اصل حاجت به دين را بررسى كنند و به شناخت قلمرو دين در زندگى انسانى دست يابند، پس از اين مرحله مىپردازند به اينكه آيا در اسلام سياست جزو دين هست يا نيست. در اين زمينه، بحثهاى فراوانى را مطرح كردهاند و حتماً شما كم و بيش با بحثهايى از قبيل انتظار از دين، اينكه انتظار ما از دين حداقلى است و يا حداكثرى است ـ يعنى قلمرو دين همه عرصههاى زندگى انسانى را در بر مىگيريد، يا اينكه تنها بخشى از عرصههاى زندگى انسانى را در برمىگيرد و بيشتر عرصههاى زندگى انسانى را بايد به عقل، علم و خواستههاى مردم واگذارد ـ آشنايى داريد.

كسانى كه گرايش به عدم دخالت دين در حكومت دارند، وقتى درصدد تعريف دين برآمدند، تعريفى از دين به دست دادند كه با گرايش و عقيده سكولاريسم همسو باشد. مثلاً گفتند دين براى تنظيم رابطه معنوى انسان با خداست؛ يا اندكى وسيعتر و

﴿ صفحه 37﴾

گسترده تر، دين چيزى است كه در زندگى آخرت ـ به فرض كه آخرتى باشد مىتواند مؤثر باشد و براى تنظيم زندگى انسان با آخرت است. طبيعى است كه اگر دين چنين تعريف بشود، خيلى راحت مىشود گفت كه سياست چه ربطى به دين دارد؟ سياست ربطى به رابطه انسان با خدا ندارد و تنها رابطه انسانها با يكديگر را روشن مىسازد و از قلمرو دين خارج است. سياست مربوط به زندگى دنياست و ربطى به عالم آخرت ندارد. بعلاوه، اگر قلمرو دين تنها چيزهايى است كه بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتى داشته باشد ديگر جاى دين نيست؛ قلمرو دين جايى است كه عقل راهى ندارد!

اگر ما در ارائه تعريف دين قلمرو آن را محدود ساختيم و عرصه و قلمرو دين را به عقل و فهم بشرى محدود كرديم و گفتيم در آن عرصههايى كه عقل ما توان حل مسائل را دارد نيازى به دين نداريم و احتياج ما به دين تنها در مسائلى است كه عقل توان فهم و حلّ آنها را نداشته باشد، بى ترديد با گذشت زمان و تطوّر و توسعه زندگى بشرى از حاجت به دين كاسته مىشود؛ چون بر اين اساس، دين براى حلّ نيازهايى است كه عقل از حلّ آنها عاجز باشد. در ابتدا كه بشر بهره چندانى از علوم و تمدّن نداشت، احتياجش به دين گسترده بود و چون با عقل خود نمىتوانست مسائل را بفهمد، نيازمند دين بود. رفته رفته از احتياج بيشتر به دين كاسته شد و در سالهاى اخير بشر تقريباً احتياجى به دين ندارد. بله در ارتباط با مسائل جزيى كه هنوز عقل او از حلّ آنها قاصر است و اميد ندارد به اين زودىها آنها را حلّ كند به سراغ دين مىرود. (سوگمندانه بايد گفت كسانى كه داعيه مسلمانى دارند، در شمار شبهات خود اين شبهه را مطرح كردهاند كه در اين زمان كه عقل بشر كامل شده، ديگر نيازى به دين، وحى و دستورات تعبّدى نداريم.) بر اين نگرش و تعريف، اين نتيجه مبتنى مىشود كه سياست ربطى به دين ندارد و وقتى ما همه مسائل سياسى را مىتوانيم با تكيه بر عقل و استدلالها و كاوشهاى عقلانى حل و فصل كنيم، ديگر چه نيازى به دين داريم!

آنچه ذكر شد از جمله شبهاتى است كه در اين زمينه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ مىدهيم . ابتدا بايد گفت تعريفى كه از دين ارائه دادهاند و بر اساس آن، دين را تنها مربوط به زندگى آخرت و تنظيم رابطه انسان با خدا دانسته اند، باطل و مردود

﴿ صفحه 38﴾

است و اين سخن كه مسائل سياسى انسان ربطى به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعيّت دين بيگانه است. دين يعنى شيوه رفتار صحيح انسانى، آنگونه كه خدا مىخواهد . اگر انسان در اعتقاد، در پذيرفتن ارزشها و در عمل فردى و عمل اجتماعىاش آنگونه كه خدا خواسته است باشد ديندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد كه خدا خواسته، ارزشهاى پذيرفته شدهاش بر خلاف آن ارزشهايى باشد كه مورد قبول خداست، رفتار فردى يا اجتماعىاش بر خلاف آن روشى باشد كه خداپسند است و در هر كدام از اينها نقص داشته باشد؛ دينش نقص خواهد داشت. پس دين همه عرصههاى فوق را در بر مىگيرد.

7ـ لزوم شناخت دين از طريق منابع آن

اگر ما بخواهيم دين را تعريف كنيم، بايد ببينيم دينداران و كسى كه دين را نازل كرده چگونه آن را تعريف كرده اند؟ اگر ما بياييم از پيش خود تعريفى از دين ارائه دهيم و بر اساس آن تعريف خود ساخته بگوييم مسايل سياسى و اجتماعى از حوزه دين خارج است، مسائل سياسى واجتماعى با دينى ارتباط ندارد كه ما تعريف كرده ايم، نه دينى كه خدا فرستاده است. براى شناخت دين خدا و ارائه تعريف از آن ما نبايد به سليقه خود مراجعه كنيم، بلكه براى شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دين بايد منابع و محتواى آن را بررسى كنيم.

يك وقت كسى مىگويد: من اسلام را قبول ندارم، چون دلايلى كه براى درستى اسلام اقامه شده ضعيف اند، يا (العياذبالله) من دلايلى دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام؛ چنين ادعايى جاى بحث دارد. اما صحيح و منطقى نيست كه كسى با فرض پذيرش اسلام بگويد، اسلام چيزى است كه من مىگويم، نه آنچه قرآن و پيغمبر و ائمه گفتهاند و مسلمانان به آن پايبندند. اگر كسى بخواهد درباره درستى و يا نادرستى اسلام بحث كند، خواه از آن طرفدارى كند و خواه آن را رد كند، اول بايد اسلام را بشناسد و بى شك براى شناخت اسلام بايد به فرمودههاى خداوند كه مبتكر و نازل كننده اسلام است روى آورد و از طريق قرآن اسلام را شناخت. نظر به اين حقيقت ما گفتيم براى شناخت دين و ارائه تعريف و قلمرو آن بايد به منابع دينى؛ يعنى، كتاب و سنّت مراجعه كنيم، نه اينكه به

﴿ صفحه 39﴾

دلخواه خويش يا بر اساس تعريف فلان مستشرق آمريكايى و يا اروپايى ـ كه حرفشان براى ما حجيّت ندارد ـ دين را تعريف كنيم.

پس اگر كسى بخواهد درباره اسلام مسلمانان صحبت كند، بايد از اسلامى سخن گويد كه قرآن و پيامبر و ائمه (عليهم السلام) تبيين كردهاند و بر اساس اين اسلام كه ريشه در كتاب و سنّت دارد به تعريف و بيان قلمرو آن بپردازد، نه اسلامى كه در كلام فلان مستشرق و يا نويسنده و يا سياستمدار مغرض و يا در فلان دائرة المعارف تعريف شده كه بى شك اين اسلام به درد ما نمىخورد. با مراجعه به اسلام واقعى در مىيابيم كه نه تنها قلمرو دين به عقل و فهم بشر ختم نمىشود، بلكه عقل خود يكى از منابع شناخت اسلام به شمار مىرود. از ديگر سوى، كسى كه اندك آشنايى با زبان عربى داشته باشد ـ گرچه از تفسير ولو تفسير اجمالى قرآن بى بهره باشد ـ وقتى به قرآن مراجعه كند، پى مىبرد كه اسلام مسائل اجتماعى را نيز فروگذار نكرده و به بيان آنها پرداخته است؛ پس چگونه مىتوان گفت دين از سياست جداست!

اگر دين چيزى است كه در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعى و سياسى مىشود و راجع به قوانين مدنى، قوانين جزايى، قوانين بين المللى و راجع به عبادات و اخلاق فردى سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربيت فرزند و براى معاملات و تجارت دستورالعمل دارد؛ پس چه چيزى از قلمرو دين اسلام خارج مىماند؟ بزرگترين آيه قرآن كريم درباره معاملات، قرض دادن و رهن دادن و رهن گرفتن است. اگر اسلام دينى است كه در قرآن معرفى شده، چطور برخى مىگويند اسلام ربطى به زندگى اجتماعى مردم ندارد. اگر مسائل ازدواج و طلاق جزء دين نيست، اگر مسائل تجارت، رهن، بيع و ربا مربوط به دين نيست، اگر مسأله ولايت و اطاعت از اولى الأمر جزء دين نيست؛ پس چه از دين مىماند و شما از كدام دين صحبت مىكنيد؟ قرآن كه پى درپى درباره اين مسائل صحبت كرده است.

يك وقت شما مىگوييد ما دينى را كه دربرگيرنده مسائل سياسى و اجتماعى مىباشد قبول نداريم! بسيار خوب، كم نبودند كسانى كه اسلام را نپذيرفتند؛ اكنون نيز هستند كسانى كه اسلام را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوايى نداريم. اگر دلشان خواست بيايند تا با هم بحث كنيم و اين اسلام جامع را برايشان اثبات كنيم؛ اگر هم نخواستند به

﴿ صفحه 40﴾

هر راهى كه مىخواهند بروند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ...»1 اما اگر مىگوييد اسلام را قبول داريم، چرا اسلام را شامل اين مسائل نمىدانيد و در هر يك از احكام اجتماعى اسلام خدشه مىكنيد؟ آيا آنچه در كتاب و سنّت است اسلام نيس�